۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

بارها متولد شدم
بارها مردم
و فقط یک روز آن
به رسم قانون و سنت
در تولد نگارم ثبت شد
و روزمرگی ها به سکوت گذشت
***
دنیا نشین نبودم و نیستم
فقط از سر کنجکاوی
پا به روزگار این دنیا نهادم
و زمین گیر شدم
***
سربه سر دیوانگی
در من
منلاطم است
و من هنوز
پر از سکوت
ایستاده ام
به رسم ادب
و شاید هم به رسم عادت
***
و این سر آغازبیست و پنجمین سالگرد
غربت نشین من است
تولدم
مبارک....


بازم مثل همیشه بهونه؟ باشه قبوله خودم دارم با چشای خودم میبینم نیاز به توضیح نیست.
چقدر دیر گذشت.. شایدم زود... دلم نمیخواد پیر بشم... نپرس چرا دلم گرفته... تو خودت شاهد همه چیز هستی. باید زودتر همه چیز با دستای نورانی تو حل بشن. تو باید بخوای من و ما خسته شدیم. چرا نوبت تو نمیشه؟ چرا همه اش نوبت ما هست؟
چشای خسته و پر از خوابم دنبال بهونه میگردن.. نه هیشکی رو دیگه دوست ندارم حتی تو رو فائزه.
من، من ؟ یه ماشین پاسخگویی به تلفن و صفه بندی! تو هم یه ماشین بد اخلاق که تنظیم شده تا ثانیه ای تغییر رویه میدی... عقده داری که زن جواب حاضر رو بشونی سر جاش... اصلا میدونی چیه دوری و دوستی بهتره!
گرچه رنگ سفید زود چرک میشه اما من سفید رو انتخاب کردم. سالگرد افتتاح ماشین صفحه بندی به سکوت گذشت...


پ . ن. 1.
ازدوستای مهربونم که تولدم یادشون بود ممنونم... تو این روزای پر از ازدحام کار خیلی خوشحال کننده بود که دوستایی داری که یادت هستن

پ . ن. 2.
غرورت مشکل همه زندگیته خودت هم خوب میدونی اما نمیتونی بذاریش کنار! زجریه که از کشیدنش با خودت تو تمام صحنه های زندگیت لذت میبری!

۱۳ نظر:

iqsan گفت...

اول سلام..دوم تولدت مبارک هر چند دیره ومن نمیدونستم سوم "من مرغ لاهوتی بودم-دیدی که ناسوتی شدم...دامش ندیدم ناگهان-در وی گرفتار آمدم"
بازم دورادور تولدت مبارک فکر کنم که من یه سال بزرگترم

هدیه گفت...

عزیز مهربونم....تولدت هزاران هزار بار مبارک....

بهترین و زیباترین و صمیمانه ترین آرزوها رو برات دارم نازنینم....

ببخش منوواسه تاخیرم...این روزا کمی سرم شلوغه....

خیلی مراقب خودت و قلب مهربونت باش گلم..(بوسه)

آیدا گفت...

سلام باروون جونم...
مگه می شه من باروون رو یادم بره...دوست عزیز و مهربونم...
مطمئن باش تا همیشه ی خدا که زنده باشم باروون توی یاد و ذهنم همیشه ماندگاره...
هیچ کی باورش نمی شه من سرم شلوغ باشه به هرکی می گم مسخره می کنه که آخه تو الان چه کاری داری که هی غر می زنی...
نمی دونم شاید من همه ی کارام رو انقدر بزرگ می کنم و براشون وقت می زارم که نمی رسم به کارهای دیگه ام برسم...:دی...
بارون دو روز از هفته رو ساعت 10 از دانشگاه می رسم خونه...از 5 صبح بلند می شم تا 10 شب...
یعنی تو راه من همش خوابما...انقدر خسته می شم که نمی تونم بشینم شام بخورم...
هر چقدر که ترم ها می ره بالاتر درسام هم سنگین تر می شه...همش در حال کشیدن رسم و نقاشی وماکت و کارم..
نمی دونم..بعضی وقت ها از رشته ام پشیمون می شم و می گم کاش یه چیزه آسون می خوندم...اما با همه سختی هاش دوسش دارم...
چرا کامنت گذاشته بودی باروون اما من یادم رفته بود جواب بدم...شرمنده...:دی...
از دعوتت هم ممنونم
خیلی دوست داشتم بیام باروون ولی هرجور حساب می کردم نمی شد...
تبریک می گم بهت خانوووم گل...ایشالاه موفقیت های بیشتر...در مورد این نمایشگاه از دوستم شنیده بودم..فکر می کنم اون رفته باشه...در مورد محتویاتش خبر ندارم از دوستم حتما می پرسم و می گم بارووونه مارو اونجا ندیدی...(-:...
ازش می پرسم همون غرفه خوبه که توش چیزهای قشنگ قشنگ داره واسه بارووونه ما بود دیگه...بعد اون وقت حتما متوجه می شه من کیو گفتم...:دی...
حتما کاراتون فوق العاده بوده که انتخاب شدین...آفرین و خسته نباشین..
بوووووووس

آیدا گفت...

من تجربه ندارما ولی شنیدم می گن اگه از اوله زندگی به فکر خونه و جمع و جور کردن قرض و قوله و این جور چیزا باشین بهتره تا یه 7-8 سال بعد دست به کار شین...شما کاره خوبی می کنین از الان به فکرش هستین...
بارووون هفته بعد عرووسی دخترعمومه..هم خوشحالم و هم اضطراب دارم...:دی...
منم دلم برای همتون تنگ شده...اما می بینی که همه عینه ما سرشون شلوغه...راستی برام هم دعا کن که محتاجم...
ایشالا همه چی رو به راه می شه...نگران نباش بارووون...
دوست دارم خانوووومی....
بوووووووووس....

آیدا گفت...

باروون یکی دیگه ام بودا....

مجتبی گفت...

سلام خدمت باروون جان عزیز...

آزاده گفت...

سلام عزیزم...
من هستم ..همین جا ..

آیدا گفت...

سلام باروون جونم...خووبی؟..
بابا کجای؟...شما هم که عین من کم پیدایی؟...
خوش گذره؟...
امیدوارم هرجا که هستی خوش و سلامت باشی...بوووووووس...

آیدا گفت...

سلام باروون جونم...خووبی؟..
بابا کجای؟...شما هم که عین من کم پیدایی؟...
خوش گذره؟...
امیدوارم هرجا که هستی خوش و سلامت باشی...بوووووووس...

مجتبی گفت...

چرا واقعا

مجتبی گفت...

پس یا قهری , یا فراموشمون کردی...

با آرزوی موفقیت و سلامتی

آیدا گفت...

بووووووووووس...
آپ بارووون جون...
می یام و مفصل صحبت می کنیم..

آیدا گفت...

سلام باروونه من خوبی؟...
من دوباره برگشتم سره جای اولم...وبلاگ ناتانائیل...
می خوام از نو شروع کنم...
حتما پیشم بیا...
دوست دارم دوسته خوبم...
بووووووووس....